دانلود کتاب صبح جادویی

مرداد, ۱۳۹۷ دیدگاه‌ها وبلاگ

دانلود کتاب صبح جادویی  برای علاقه‌مندان و خوانندگان محترم

این کتاب قسمتی از این کتاب را می توانید در قسمت پایین همین متن دانلود کنید.

 

صبح است و صبا مشک‌فشان می‌گذرد             دریاب که از کوی فلان می‌گذرد

      برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد             بویی بستان که کاروان می‌گذرد

 

موفقیت هیچ‌وقت سهل و  آسان به دست نمی‌آید. برای موفقیت در زندگی بیاموزید بعد از هر شکست  پیروزی انتظار شما را می‌کشد بایستی بلند شوید و تلاش خود را از نو آغاز کنید. اینکه چند بار طعم  شکست را می‌چشید  اهمیتی ندارد، مهم آنکه بلند شید و دوباره شروع کنید  و مطمئن باشید که در این جنگ زندگی سرانجام شیرینی  پیروزی انتظار شما را می‌کشد.

دو شيوه براي گذران زندگي وجود دارد. يکي اينکه تصور کنيد هيچ معجزهاي وجود ندارد و ديگر اينکه هر چيزي را در حکم معجزه بپنداريد.

آلبرت انيشتين

معجزهها در تناقض با طبيعت نيستند. آن‌ها در تناقض با چيزي هستند که ما از طبيعت ميدانيم.

سنت آگوستين«شهر خدا»، جامعه آرمانی سنت آگوستین

شهر خدا»ی سنت آگوستین، در زمره آثاری است که به طرح مدینه فاضله پرداخته است. اگرچه، این اثر بیش از آنکه عقلانیت انسان را رد کند، صفات و ویژگی‌های دیگری نیز برای انسان قائل است.
به نظر آگوستین:
اگر انسان در مسیر بندگی خالق و خدای راستین خویش، فرمان‌های او را خالصانه انجام دهد، بی‌آنکه مرگی برایش در کار باشد، جاودانگی بی‌پایان و پربرکتی خواهد داشت، ولی اگر راه غرور و نافرمانی از خدای خود را در پیش گیرد و از اراده آزاد خویش سوءاستفاده کند، محکوم ‌به مرگ خواهد بود؛ مرگی چون مرگ جانوران پست. او بنده شهوت خویش می‌شود و پس از مرگ نیز به نفرین ابدی دچار می‌شود.

زندگي نه یک‌بار، بلکه هر صبح آغاز ميشود.

جوئل آستين

هال الرود نویسنده کتاب صبح جادویی بوده و یکی از موفقترین افراد جوان در حوزه نویسندگی بهبود فردی و موفقیت فردی می باشد.

شش عادتی را به شما معرفی میکند که با انجام آنها قبل از ساعت ۸ صبح زندگیتان متحول خواهد شد .

دانلود کتاب صبح جادوییبرای آشنایی شما با مطالب کاربردی کتاب صبح جادویی شما می توانید pdfرایگان کتاب صبح جادویی را از اینجا دانلود و با مطالب کتاب صبح جادویی آشنا شوید

pdfدانلود رایگان کتاب صبح جادویی

در دانلودرایگان کتاب صبح جادویی شما دسترسی به فهرست عناوین کتاب و پیش گفتار و مقدمه و فصل اول کتاب صبح جادویی دسترسی خواهید داشت.

دانلود رایگان کتاب صبح جادویی هال الرود نحسین های کتاب صبح جادویی را همراه خود خواهد داشت.

 

داستان من،

 و اینکه چرا داستان شما مهم است

سوم دسامبر ۱۹۹۹، زندگي‌ام خوب و آرام بود. نه، اوضاع زندگي‌ام عالي بود. بیست‌ساله بودم و اولين سال دانشگاه را پشت سر گذاشته بودم. ۱۸ماه اخير زندگي‌ام را براي تبديل شدن به يکي از بهترين ويزيتورهاي يک شرکت بازاريابي صرف کرده بودم و درآمدي داشتم که هيچ‌وقت گمان نمي‌کردم در آن سن ممکن باشد. نامزدي دوست‌داشتني، خانواده‌اي هميشه پشتيبان و دوستان بسيار خوبي داشتم که هر کسي آرزويشان را داشت. به معناي واقعي کلمه خوش‌بخت بودم.

احتمالاً مي‌گوييد در دوراني رؤيايي و نقطه‌ي اوج زندگي‌ام بودم. به‌هیچ‌وجه تصور نمي‌کردم که اين شب همان شبي بود که دنياي من پايان خواهد يافت.

 

ساعت ۱۱:۳۲ شب؛ در حال رانندگي با سرعت ۱۱۵کيلومتر بر ساعت

از رستوران بيرون آمديم. دوستانمان کمي بعد از ما از رستوران بيرون آمدند. فقط ما دو نفر بوديم. نامزدم، خسته از اتفاقات بعدازظهر، روي صندلي سمت شاگرد چُرت مي‌زد. من کاملاً هوشيار و سرحال بودم. چشمانم به جاده‌ي روبرو خيره بود و انگشت اشاره‌ي دست چپم را مثل چوب رهبر ارکستر در هوا تکان مي‌دادم؛ گويي ارکستري از چايکوفسکي را رهبري مي‌کردم.

هنوز از وقايع آن شب خوشحال و سرمست بودم و در دورترين نقطه از ذهنم نيز به خواب فکر نمي‌کردم. با فورد موستانگ جديدم در آزادراه ايالتي و با سرعت ۱۱۵کيلومتر بر ساعت همچون موشکي ويراژ مي‌دادم. فقط دو ساعت از بهترين سخنراني عمرم مي‌گذشت. حضار، ايستاده من را تشويق و تحسين کرده بودند و من، سربلند و مغرور بودم. در حقيقت، دوست داشتم هيجان و خوشحالي‌ام را بلند فرياد بزنم، اما نامزدم خوابيده بود. با خودم فکر کردم که با والدينم تماس بگيرم، اما ديروقت بود و ممکن بود خوابيده باشند. اي کاش تماس مي‌گرفتم، زيرا نمي‌دانستم که آن لحظه مي‌توانست براي مدت‌زمانی طولاني آخرين فرصت براي صحبت با والدينم و يا هر کس ديگري باشد.

 

واقعيتي غیرقابل‌تصور

اصلاً يادم نيست که نور چراغ‌هاي کاميون بزرگي را که از روبرو به سمتم مي‌آمد، ديده باشم. در یک‌لحظه‌ی شوم از سرنوشت، کاميوني که با سرعت حدود ۱۳۰کيلومتر بر ساعت در حرکت بود، شاخ‌به‌شاخ با اتومبيلم برخورد کرد. ثانيه‌هاي آتي برايم به‌صورت صحنه آهسته گذشت؛ گويي چايکوفسکي رقص شوم ما را رهبري مي‌کرد.

تصادف کرديم. صدايي گوش‌خراش و ناهنجار از برخورد و له شدن اتومبيل‌هايمان در فضا پخش شد. کيسه‌ي هواي اتومبيلم به‌شدت باز شد تا ما را بی‌هوش کند اما مغزم هنوز با سرعت ۱۱۵کيلومتر بر ساعت به سفرش ادامه داد و به قسمت جلوي جمجمه‌ام برخورد کرد و قسمت عمده‌اي از بافت حياتي مغزم در قسمت پيشاني تخريب شد.

به‌محض برخورد، عقب اتومبيلم به سمت راست کشيده شد و باعث شد در سمت راننده، هدفي اجتناب‌ناپذير براي اتومبيل پشت سرم باشد. يک ساتورن سدان با سرعت ۱۱۵کيلومتر بر ساعت به در سمت راننده‌ي اتومبيلم برخورد کرد. شدت برخورد به‌گونه‌ای بود که در اتومبيلم متلاشي و به روي سمت چپ بدنم آوار شد. قاب فلزي سقف، جمجمه‌ام را شکافت و گوش چپم را بريد. استخوان‌هاي کاسه‌ي چشم چپم له شدند و کره‌ي چشمم را بدون محافظ و به‌شدت آسيب‌پذير رها کردند. بازوي چپم شکست و عصبش قطع شد. آرنجم خُرد شد و استخوان شکسته‌ي فکم، عضله‌ي دو سر بازويم را شکافت.

لگنم بين ستون و کنسول وسط اتومبيل گير افتاده بود و از سه جاي مختلف شکسته بود. سرانجام، بزرگ‌ترين استخوان بدن يک انسان يعني استخوان رانم از وسط شکسته بود و با پاره کردن شلوارم  از جايش بيرون زده بود.

مطلب مرتبط را مطالعه نمائید  هزینه چاپ و نشر کتاب

همه‌جا پر از خون بود. بدنم کاملاً منهدم شده بود. مغزم آسيبي جدي ديده بود.

ناتوان از تحمل درد جسمي شديد و به دليل افت شديد فشارخون، بدنم از کار افتاد و همه‌چيز به سمت سياهي رفت.

من به کما فرو رفتم.

 

دانلود صبح جادویی

 

دانلود رایگان کتاب صبح جادویی هال الرود با ترجمه لطیف احمد پور شما دسترسی به خلاصه کتاب صبح جادویی دارید.

قیمت کتاب صبح جادویی هال الرود ۱۸۰۰۰ تومان بوده که در تهران توسط پیک موتوری و پست پیشتاز و سفارشی ارسال میگردد همچنین برای تمام شهرستان ها کتاب صبح جادویی هال الرود ترجمه لطیف احمد پور توسط پست پیشتاز و سفارشی  ارسال میگردد.

برای خرید کتاب بر روی لینک زیر کلیک کنیدسفارش کتاب

 

چند بار زندگي ميکنيد… دو بار!؟

چيزي که بعداً اتفاق افتاد، کاملاً غیرقابل باور بود به‌طوری‌که بسياري از مردم به آن معجزه مي‌گويند.

گروه نجات از راه رسيد و آتش‌نشان‌ها بدن خون‌آلودم را از لاشه‌ي اتومبيل بيرون کشيدند. خون‌ريزي شديدي داشتم. قلبم از تپيدن ايستاد و نفسم از کار افتاد، از لحاظ باليني، مرده بودم.

مأموران اورژانس به‌سرعت من را درون هلي‌کوپتر امداد گذاشتند و مصمم بودند که با تلاششان زندگي‌ام را نجات دهند. شش دقيقه‌ي بعد، آن‌ها موفق شدند. قلبم دوباره شروع به تپيدن کرد و مجدداً نفس‌کشيدن را آغاز کردم. خوشبختانه به زندگي برگشته بودم.

شش روز در کما بودم و با شنيدن اين خبر از کما بيرون آمدم که ديگر هرگز نمي‌توانم راه بروم. بعد از هفت هفته‌ي چالش‌انگيز توان‌بخشي در بيمارستان و تلاش براي يادگيري دوباره‌ي راه رفتن، به آغوش مراقبتِ والدينم ترخيص شدم و به دنياي واقعي بازگشتم. با وجود يازده استخوان شکسته، آسيب مغزي جدي و نامزدي که در بيمارستان نامزدي‌اش را با من به هم زده بود، زندگي‌اي که من مي‌شناختم ديگر هرگز مثل قبل، نمي‌شد. باور کنيد يا نه، همه‌ي اين‌ها به‌ اتفاقات خوب و غیرقابل باوري منجر مي‌شدند.

گرچه کنار آمدن با شرايط جديدم آسان نبود و گاه‌گاهي با خودم مي‌انديشيدم که چرا اين اتفاق بايد براي من بيفتد، اما بايد مسئوليت بازگشت زندگي‌ام به شرايط مطلوب گذشته را مي‌پذيرفتم.

به جاي ناله و شکايت از اين‌که اوضاع چگونه بايد باشد، اوضاع را به همان صورتي که بود پذيرفتم و در آغوش گرفتم. به‌جای اين‌که انرژي‌ام را صرف اين آرزو کنم که اي‌کاش زندگي‌ام کمي متفاوت بود (اين آرزو که اي‌کاش آن اتفاقات بد برايم رخ نداده بود)، کاملاً تمرکز کردم تا از داشته‌هايم بهترين بهره را ببرم. ازآنجایی‌که نمي‌توانستم گذشته را تغيير دهم، بر پیشروی و جلو رفتن تمرکز کردم. من زندگي‌ام را وقف به‌کارگيري استعدادهاي بالقوه‌ و دستيابي به رؤياهايم کردم و بنابراين توانستم کشف کنم که چگونه ديگران را توانمند سازم تا آن‌ها هم همين کار را انجام دهند.

درنتیجه‌ی انتخاب قدرداني براي داشته‌ها، پذيرش بی‌قیدوشرط نداشته‌ها و پذيرش مسئوليت کامل براي خلق چيزهايي که مي‌خواستم، سرانجام آن تصادف ويرانگر تبديل به يکي از بهترين اتفاق‌هاي زندگي‌ام شد. با پذيرش اين اعتقاد که هر اتفاقي به دليلي رخ مي‌دهد (اما وظيفه‌ي ماست که توانمندسازترين دلايل را براي چالش‌ها، رويدادها و پيشامدهاي زندگي انتخاب کنيم)، از تصادفم استفاده کردم تا بازگشتي فاتحانه داشته باشم.

سال ۲۰۰۰، سالي که از روي تخت بيمارستان شروع شد و من شکسته بودم اما نه شکست‌خورده، به‌صورت کاملاً متفاوتي به پايان رسيد.

با وجود اين‌که اتومبيلي نداشتم، حافظه‌ي کوتاه‌مدتم به‌شدت آسیب‌دیده بود و بهانه‌هاي بسياري براي نشستن در خانه و تأسف خوردن براي خودم داشتم، اما به موقعيت شغلي‌ام در بخش فروش شرکت کاتکو برگشتم.

من بهترين سال شغلي‌ام را رقم زدم و در ميان بيش از ۶۰ هزار نماينده‌ي فروش فعال شرکت با رتبه‌ي ششم کارم را به پايان رساندم. همه‌ي اين‌ها در حالي رخ داد که هنوز از لحاظ جسمي، ذهني، احساسي و مالي رو به بهبود بودم.

سال ۲۰۰۱، درحالی‌که درس‌هاي فوق‌العاده گران‌بهايي را از تجربيات قبلي‌ِ زندگي‌ام ياد گرفته بودم، زمان آن بود که بدبختي‌ها و مصيبت‌هاي زندگي‌ام را به الهام‌بخشي و توانمندسازي ديگران تبديل کنم. براي اين کار، شروع کردم به سخنراني و اشتراک‌گذاري داستان زندگي‌ام در دبيرستان‌ها و دانشگاه‌ها. واکنش‌هاي دانش‌آموزان و اساتيد دانشگاه‌ها به‌طور شگفت‌انگيزي مثبت بود، و من عازم مأموريتي شدم تا تأثيرات مثبتي بر روي زندگي جوان‌ها و نوجوان‌ها داشته باشم.

سال ۲۰۰۲، يکي از دوستان خوبم به نام «جان برگاف» تشويقم کرد که کتابي درباره‌ي وقايع تصادفم بنويسم تا الهام‌بخشي بيش‌تري در زندگي ديگران داشته باشم. بنابراين، شروع به نوشتن کردم. به‌محض شروع، متوقف شدم. من نويسنده‌ي خوبي نبودم.

نوشتن انشاء در دوران دبيرستان به‌اندازه‌ی کافي چالش‌انگيز بود، چه برسد به نوشتن يک کتاب. بعد از تلاش‌هاي مکرر که هميشه با نااميدي و خيره ماندن به مانيتور پايان مي‌يافت، نوشته‌هايم هيچ شباهتي به طرح يک کتاب نداشت. بااین‌حال، براي دومين سال متوالي در ميان ده فروشنده برتر شرکت کاتکو قرار گرفتم.

سال ۲۰۰۴، براي سنجش توانايي‌هاي خودم در حوزه‌ي مديريت، سِمت مدير فروش شرکت کاتکو در شهر «ساکرامنتو» را پذيرفتم. در پايان سال، تيم ما در رده‌ي اول فروش شرکت قرار گرفت و رکورد فروش سالانه شرکت را شکستيم. پاييز آن سال، من بالاترين رقم فروش شخصي‌ام را در شرکت به دست آوردم و عکسم در تالار مشاهير شرکت قرار گرفت.

با اين احساس که در شرکت کاتکو به تمام خواسته‌هايم دست پیداکرده‌ام، زمان آن بود که رؤيايم براي تبدیل‌شدن به يک سخنران انگيزشي حرفه‌اي درزمینه‌ی موفقيت را دنبال کنم. حتي به اين فکر افتادم که آن کتابي را که در سال‌هاي گذشته درون ذهنم به این‌طرف و آن‌طرف شنا مي‌کرد، به رشته‌ي تحرير در آورم. در همان حين با اورسلا آشنا شدم. ما جدانشدني بوديم و من احساس مي‌کردم اورسلا همان همسر رؤياهاي من است.

فوريه ۲۰۰۵، درحالی‌که در ميان همکارانم نشسته بودم و با خودم گمان مي‌کردم آخرين کنفرانسم در کاتکو است، به يک درک دردناک رسيدم: من هرگز نهايت استفاده را از استعدادهايم نبرده بودم. درست است که چندين جايزه برده بودم و چندين رکورد را شکسته بودم، اما هنگامی‌که مي‌ديدم دو فروشنده‌ي برتر شرکت بزرگ‌ترين جايزه‌ي سالانه‌ي کاتکو (ساعت رولکس) را دريافت مي‌کردند، پي بردم که هرگز کاملاً متعهد نبوده‌ام، حداقل نه براي يک سال کامل. نمي‌توانستم با خودم کنار بيايم که در آن شرايط شرکت را ترک کنم. بايد يک سال ديگر مي‌ماندم، اما اين بار بايد تمام وجودم را وقف اين کار مي‌کردم.

مطلب مرتبط را مطالعه نمائید  تهیه تدوین وتولید محتوا

سال ۲۰۰۵، با وجود شروع ديرهنگام، اين هدف را براي خودم در نظر گرفتم که بهترين رکورد فروش سالانه‌ام را دو برابر کنم. وحشت‌زده اما متعهد و مصمم بودم. هم‌چنين مصمم بودم که کتابم را به سرانجام برسانم و داستان زندگي‌ام را با مردم جهان در ميان بگذارم. من ۳۶۵ روز را بي‌وقفه کار کردم. مي‌فروختم و مي‌نوشتم. با سطحي از نظم و انضباط شخصي تلاش مي‌کردم که من را از ۲۵ سال ابتداي عمرم کاملاً جدا مي‌کرد. اشتياق شديدي داشتم تا کاري را انجام دهم که قبلاً هرگز انجام نداده بودم: خطرکردن از دنياي راحت و دردناک معمولي بودن (که تمام زندگي‌ام براساس آن بود) به دنيايِ فوق‌العاده بودن. در انتهاي سال، به هر دو هدفم رسيدم؛ رکورد فروش سالانه‌ام را به بيش از دو برابر ارتقاء دادم و اولين کتابم را به پايان رساندم. حالا مي‌دانم که اين جمله کاملاً درست است: وقتی‌که متعهد باشيد، هر چيزي ممکن است.

بهار ۲۰۰۶، اولين کتابم با عنوان با چالش‌هاي زندگی‌تان روبرو شويد: چه طور به زندگي فعلي‌تان عشق بورزيد درحالی‌که زندگي رؤيايي‌تان را مي‌سازيد، در فهرست کتاب‌هاي پرفروش سايت آمازون در رتبه‌ي هفتم قرار گرفت. سپس اتفاقي باورنکردني رخ داد. ناشر کتاب با ۱۰۰% حق امتياز کتاب پرفروشم فرار کرد و ديگر هيچ خبري از او نشد.

والدينم به‌شدت ناراحت شده بودند اما من خيلي ناراحت نبودم. اگر فقط يک درس از آن تصادف هولناک ياد گرفته باشم اين است که هيچ دليلي ندارد براي جنبه‌هايي از زندگی‌مان که نمي‌توانيم تغييرشان دهيم، وقتي صرف کنيم و يا اين‌‌که برايشان ناراحت باشيم. بنابراين، من ناراحت نبودم. هم‌چنين ياد گرفته بودم که با تمرکز کردن بر روي چيزهايي که مي‌توانيم از چالش‌هايمان ياد بگيريم و نحوه‌ي استفاده از آن‌ها براي بهبود زندگي ديگران، مي‌توانيم هر بدبختي و مصيبتي را به يک مزيت و سود تبديل کنيم. بنابراين، من هم همين کار را کردم.

سال ۲۰۰۶، بدون تقريباً هيچ‌گونه آگاهي از اين‌که مربي‌گري شخصي چه الزاماتي دارد، به‌صورت تصادفي مربي و مشاور موفقيت شدم. يک مدير مالي ميانسال از من درخواست کرده بود که در صورت امکان مربي او باشم. من موافقت کردم و به يکي از رؤياهايم رسيدم. اولين شاگرد من نتايج خوب و محسوسي را در زندگي و کسب‌وکارش مشاهده کرد و من از کمک به او به‌عنوان مربي بسيار خرسند و شادمان بودم. در ۲۶سالگي، احتمال اين‌که به‌عنوان يک مربي حرفه‌اي به موفقيت دست پيدا کنم تقريباً نزديک به صفر بود، اما مربي‌گري شخصي يکي از اهداف زندگي‌ام بود و به هر طريقي به دنبالش مي‌رفتم. اندکي بعد، هنگامی‌که از طرف انجمن دختران و پسران امريکا براي سخنراني در کنفرانس ملي دعوت شدم، اولين درآمدم به‌عنوان سخنران را دريافت کردم. اگرچه از سال ۱۹۹۸ تاکنون با موهاي تيفوسي و ظاهر جوان‌پسندم براي مخاطبان بي‌شماري ازجمله فروشندگان و مديران سخنراني کرده‌ام، اما اثر گذاشتن بر زندگي جوان‌ها راهي بود که بايد مي‌رفتم. من سخنراني‌ام را از دبيرستان‌ها و دانشگاه‌هاي محلي شروع کردم.

سال ۲۰۰۷ سالي بود که زندگي‌ام مجدداً متلاشي شد. اقتصاد امريکا دچار بحران شد و سقوط کرد. يک‌شبه، درآمدم نصف شد. شاگردانم ديگر استطاعت هزينه‌هاي مربي‌گري‌ام را نداشتند و من نمي‌توانستم صورتحساب‌هايم ا‌زجمله قسط خانه‌ام را بپردازم. ۴۲۵ هزار دلار بدهي داشتم و زندگي‌ام به تاراج رفته بود. از لحاظ ذهني، جسمي، احساسي و مالي به پايين‌ترين نقطه‌ي ممکن سقوط کرده بودم. هرگز در زندگي‌ام چنين احساس نااميدي، درهم‌شکستگی، پريشاني و افسردگي نداشتم. سرگشته و پريشان از اين‌که چگونه مي‌توانم دوباره زندگي‌ام را درست کنم، با نااميدي در جستجوي جواب‌هايي براي مشکلات مغلوب نشدنی بودم. من به خواندن کتاب‌هاي خودآموز موفقيت روي آوردم، در سمينارهاي مختلف شرکت کردم و حتي يک مربي شخصي استخدام کردم؛ اما هيچ‌کدام مؤثر واقع نشد.

صبح جادوییسال ۲۰۰۸، ورق زندگي‌ام شروع کرد به برگشتن. سرانجام براي يکي از دوستان صميمي‌ام اعتراف کردم که چه اتفاقات بدي در زندگي‌ام رخ داده بود؛ که البته تا آن موقع به‌صورت موفقيت‌آميزي آن‌ها را مخفي نگه‌داشته بودم. دوستم پرسيد: ورزش مي‌کني؟ جواب دادم: نه، به‌ندرت مي‌توانم صبح‌ها زود از خواب بيدار شوم. او گفت: شروع کن به پياده‌روي. پياده‌روي کمک مي‌کند تا احساس بهتري داشته باشي و بهتر فکر کني. از پياده‌روي نفرت داشتم. بسيار نااميد و سرخورده بودم، بااین‌حال به نصيحتش گوش دادم و شروع کردم به پياده‌روي. ادراکي که در اولين پياده‌روي داشتم به يک نقطه‌ي عطف در زندگي‌ام تبديل شد (جزئياتش را در فصل دوم مي‌خوانيد). گويي به من الهام شد تا با ايجاد یک‌رویه‌ی روزانه‌ي پيشرفت شخصي، اميدوار باشم تا به شخصي تبديل شوم که براي حل مشکلاتم به آن نياز داشتم و هم‌چنين زندگي‌ام را به‌روزهای خوبش برگردانم. باورکردني نبود که اين موضوع کارساز شد. همه‌ي جنبه‌هاي زندگي‌ام چنان به‌سرعت متحول شد که من آن صبح را «صبح جادويي» نام نهادم.

پاييز ۲۰۰۸، من توسعه‌ي صبح جادويي را ادامه دادم. تمرينات مختلف و متفاوت پيشرفت شخصي و زمان‌بندي‌هاي گوناگون خوابيدن را آزمايش کردم و درباره‌ي نياز واقعي انسان‌ها به خواب تحقيق کردم. يافته‌هاي من الگوها و پندارهايي که بسياري از مردم ا‌زجمله خودم آن‌ها را درست مي‌پنداشتند، کاملاً در هم شکست. ازآنجایی‌که نتايج تحقيقاتم را دوست داشتم، آن نتايج را با شاگردانم در ميان گذاشتم و آن‌ها نيز درست به‌اندازه‌ی خودم خوششان آمد. آن‌ها به دوستان، خانواده و همکارانشان در آن باره اطلاع دادند. ناگهان، متوجه شدم افرادي که هرگز آن‌ها را نديده بودم، درباره‌ي صبح‌هاي جادويي‌شان بر روي فيس‌بوک و توییتر کامنت گذاشتند (بعداً بيش‌تر توضيح مي‌دهم).

سال ۲۰۰۹ هنوز هم بهترين سال زندگي من است. من با همسر رؤياهايم ازدواج کردم. ما بچه‌دار شديم و به دخترمان زندگي بخشيديم. کسب‌وکار مربی‌گری‌ام پيشرفت مي‌کرد به‌طوری‌که من يک ليست انتظار براي شاگردانم داشتم. حرفه‌ي سخنراني‌ام اوج مي‌گرفت. من در دبيرستان‌ها، دانشگاه‌ها، شرکت‌ها و همايش‌هاي غيرانتفاعي سخنراني مي‌کردم. صبح جادويي همچون شعله‌هاي وحشي آتش پخش مي‌شد. هر روز ايميل‌هايي را دريافت مي‌کردم که مردم در آن‌ها گفته بودند که صبح جادويي زندگی‌شان را متحول کرده است. مي‌دانستم مسئوليت من بود که آن را با مردم جهان در ميان بگذارم و نوشتن کتاب، بهترين راه براي انجام اين کار بود. به آهستگي، دوباره شروع به نوشتن کردم. اشتباه نکنم هنوز هم نويسنده‌ي خوبي نيستم، اما متعهد هستم. همان‌طور که يکي از دوستان خوبم روماسيو فالچر هميشه مي‌گويد: هميشه يک راه وجود دارد… وقتی‌که شما متعهد باشيد.

خرید کتاب صبح جادویی از طریق مراجعه به انتشارات نوآوران سینا به آدرس : انقلاب خیابان جمالزاده شمالی خیابان نصرت نرسیده به دکتر قریب پلاک ۱۴۰

طبقه پنجم واحد ۱۹ تلفن ۰۲۱۶۶۵۹۱۷۵۳ و همراه ۰۹۹۰۳۳۸۴۵۲۵ از ساعت ۸.۳۰ لغایت ۶ عصر امکان پذیر است .

مطلب مرتبط را مطالعه نمائید  خدمات تایپ

فروشگاه انقلاب : روبروی درب اصلی دانشگاه تهران پاساژ فروزنده طبقه زیر زمین واحد ۱۱۵ فروشگاه فرهنگ نور تلفن ۰۲۱۶۶۹۷۷۹۸۶ ساعت کار ۹.۳۰ الی ۱۸

خرید کتاب صبح جادویی از سایت انتشارات نوآوران سینا با لینک زیر امکان پذیر می باشد.

صبح جادویی در فروشگاه دیجی کالا و فروشگاه بامیلو نیز عرضه شده است

 

با چالشهاي زندگی‌تان روبرو شويد

من داستان زندگي‌ام را به اين دليل با شما در ميان گذاشتم که مدارکي ارائه دهم تا بدانيد در زندگي بر چه چيزهاي مي‌توان غلبه کرد و چه چيزهايي را مي‌توان به دست آورد، و البته به‌هیچ‌وجه مهم نيست که چالش‌هاي زندگي شما چقدر سخت و دشوار باشند. اگر من توانستم از مرگ حتمي نجات پيدا کنم و اگر توانستم بر نااميدي و افسردگي حاصل از گفته‌هاي دکترها که گفته بودند ديگر هرگز نمي‌توانم راه بروم، غلبه کنم و زندگي رؤياهايم را خلق کنم، شما هيچ‌گونه عذر قابل قبولي نداريد که نتوانيد بر موانع و محدوديت‌هايي که شما را از رؤياهايتان دور نگه مي‌دارند، غلبه کنيد. ابداً، به‌هیچ‌وجه.

من معتقدم پذيرش اين طرز فکر براي ما بسيار مهم و حياتي است که هر چيزي که يک شخص ديگر بر آن غلبه کرده و يا به آن دست پيدا کرده، مدرکي است که نشان مي‌دهد هر چيزي (منظورم دقيقاً هر چيزي است) که شما بايد بر آن غلبه کنيد يا مي‌خواهيد که به انجام برسانيد، برایتان امکان‌پذير است؛ و البته هيچ اهميتي ندارد که گذشته شما چطور بوده و يا شرايط فعلي شما چگونه است.

اين موضوع با پذيرش کامل مسئوليت براي همه‌ي جنبه‌هاي زندگی‌تان و امتناع از سرزنش ديگران آغاز مي‌شود. درجه‌ي مسئوليت‌پذيري شما درباره‌ي اتفاقاتي که در زندگی‌تان رخ مي‌دهد همان درجه‌ي قدرت شخصيتان براي تغییر دادن شرايط زندگی‌تان است.

درکِ تفاوت ميان مسئوليت‌پذيري و عيب‌جويي بسيار مهم است. درحالی‌که عيب‌جويي به دنبال مقصر مي‌گردد، مسئوليت‌پذيري مشخص مي‌کند چه کسي مصمم است که شرايط را بهبود بخشد. اگرچه من در تصادفم مقصر نبودم، اما مسئوليت بهبود زندگي‌ام با خودم بود؛ مسئوليت اين‌که شرايط زندگي‌ام را به شرايط دلخواهم تغيير دهم. واقعاً مهم نيست که مقصر چه کسي است، مهم اين است که من و شما متعهد و مصمم باشيم که گذشته را در گذشته رها کنيم و از همين امروز زندگی‌مان را دقيقاً در مسيري قرار دهيم که مي‌خواهيم آن‌گونه باشد.

حالا نوبت شماست، اين داستان شماست

اين‌که در حال حاضر در کجايِ زندگی‌تان هستيد، هم موضوعي موقتي و گذراست و هم اين‌که دقيقاً جايي است که گمان مي‌رود بايد در آنجا باشيد. شما به اين لحظه رسيده‌ايد تا چيزهايي ضروري را ياد بگيريد و بنابراين بتوانيد به شخصي تبديل شويد که با آن مي‌توانيد زندگي مورد نظرتان را خلق کنيد.

حتي وقتي‌که زندگي سخت و چالش‌انگيز است (خصوصاً وقتي‌که زندگي سخت و چالش‌انگيز است)، زمان حال همواره فرصتي است تا ياد بگيريم، رشد کنيم و از چيزي که قبلاً بوده‌ايم بهتر شويم.

شما در فرايند نوشتن داستان زندگی‌تان هستيد و هيچ داستان خوبي نداريم که بدون قهرمان باشد؛ قهرماني که بر چالش‌هاي زندگي‌اش غلبه مي‌کند. در حقيقت، هر چه چالش‌ها بزرگ‌تر باشند، داستان نيز بهتر است. ازآنجایی‌که براي داستان شما هيچ مانع و محدوديتي وجود ندارد، دوست داريد که در صفحه‌ي بعد چه چيزي نوشته شود؟

خبر خوب اين‌که شما مي‌توانيد از همين حالا هر چيزي را در زندگی‌تان تغيير دهيد و يا هر چيزي را در زندگی‌تان خلق کنيد. من نمي‌گويم که نبايد برايشان تلاش کنيد، اما شما مي‌توانيد با پرورش‌يافتن به شخصي که توانايي انجامشان را دارد، به‌سرعت و به‌سادگی به خواسته‌هايتان برسيد. اين کتاب در همين باره است؛ کمک به شما در تبدیل‌شدن به شخصي که با آن مي‌توانيد به خواسته‌هايتان برسيد. و در اين راه هيچ محدوديتي وجود ندارد.

 

يک خودکار برداريد

قبل از اين‌که جلوتر برويد، يک مداد يا خودکار برداريد تا بتوانيد نکات موردنظرتان را در حاشيه‌ي کتاب يادداشت کنيد. همين‌طور که پيش مي‌رويد، هر مطلبي را که به نظرتان مهم است و ممکن است بخواهيد دوباره به آن مراجعه کنيد، علامت‌گذاري کنيد.

با اين کار مي‌توانيد در زمان نياز به‌سرعت مهم‌ترين درس‌ها، ايده‌ها و استراتژي‌ها را به ياد آوريد.

سابقاً خودم با اين موضوع مشکل داشتم زيرا کمي وسواسي و حساس هستم و نسبت به تميز نگه‌داشتن وسايلم سخت‌گير. سپس پي بردم که بايد اين اخلاق را کنار بگذارم چراکه هدف از کتاب‌هايي از اين دست اين نيست که دست‌نخورده باقي بمانند، بلکه هدفشان اين است که ارزشي را که از آن‌ها استخراج مي‌کنيم، به حد اعلي برسانند. حالا همه‌ي کتاب‌هايم را علامت‌گذاري مي‌کنم و بنابراين هرگاه که بخواهم مي‌توانم به‌سرعت تمام نکته‌هاي کليدي و مهم را دوباره به ياد بياورم، بدون اين‌که مجبور باشم تمام کتاب را مطالعه کنم.

خُب، خودکارتان را بــرداريد تا شروع کنيم! فصــل بعدي زندگی‌تان در حال شروع است…

 

برای خرید کتاب بر روی لینک زیر کلیک کنیدسفارش کتاب

 

 

Tags
  1. بازتاب: راهنمای جامع و کامل چاپ کتاب کاغذی دیجیتال و صوتی – انتشارات نوآوران سینا | چاپ کتاب‌ارزان|چاپ کتاب| ۰۹۳۰۵۸۰۲۳۴۲-۰۲۱۶۶۹۲۸۰۲۶انتشارات |شا

  2. بازتاب: محاسبه آنلاین هزینه چاپ کتاب|چاپ کتاب ارزان|چاپ کتاب با تیراژکم|هزینه چاپ کتاب در ایران|چاپ کتاب با تیراژکم|خدمات چاپ کتاب|چاپ کتاب ارزان|چاپ

دیدگاه خود را ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *